در فولکلور مذهبی دوزخ را به طبقات تقسيم میکنند و در
اين اشاره به حقيقتی است. زشتی و بدی درجات دارند. چاه بیبنی هستند که فرد و نظام
حکومتی و جامعه میتواند همچنان در آن پائينتر رود. اين پيشبينی که ديگر از اين
نمیتواند بدتر شود همواره نادرست در آمده است. آدميان اگر به خود اجازه دهند
میتوانند خويشتن و جهان را بدتر و بدتر کنند. آفرينشگری انسان مرز ندارد. با
اينهمه ما در زمان و مکان زندگی میکنيم و هر لحظه ما مرزبندی میشود. اکنون در
اين زمان و در جائی که ايران است میتوانيم مرز تازه زشتی و بدی را ببينيم. پيش از
ما روسها و سپس ايتاليائيان و آلمانها به اين مرز رسيدند و دهها جامعه انسانی به
دنبالشان. اين مرز تازه ــ واپسين مرز تا اينجا ــ عادی شدن زشتی و بدی، به زبان
ديگر، زشت نبودن و بد نبودن زشتی و بدی است.
زشتی و بدی، حتی عادی شدن آن تا مرز زشت و بد شمرده نشدنش، تازگی ندارد و به کهنگی
جامعه انسانی است. در اينجا به گونه تازه و ترسناکتری از اين فرايند نظر داريم که
لنين آغازگر آن است. به گفته يک تاريخنگار بريتانيائی"اين ايده که يک جهانبينی
يگانه و تام (توتال) را میتوان به دست يک رژيم پليسی ددمنش بر همه جهان تحميل کرد
يک سرنوشت تازه سياسی برای جهان مدرن بود." او( لزلی چمبرلين) نخستين رويداد مهم را
در اين فرايند به روزی در سپتامبر ۱۹۲۲ میبرد که نخستين کشتی را از نويسندگان و
انديشهوران روس (پس از پروندهسازی و بازجوئیهای شرماور) پر کردند و از پتروگراد
آن روز، سن پترزبورگ اصلی، به تبعيد اروپای باختری فرستادند. مسافران آن کشتی که
به ناو فلسفه مشهور شد پيشاهنگان صدها هزار انتلکتوئلی هستد که در سده بيستم بدين
گونه پاکسازی و تبعيد شدند و هنوز میشوند. (استالين البته لنين را با آغاز گولاگ و
تيربارانهای چند هزارتنی مسکو در ۱۹۳۷ "تکميل" کرد.)
تکيه در اين گفتاورد بر "رژيم پليسی ددمنش" و "جهان مدرن" است. پيش از لنين نيز،
هم جهانبينی مطلقگرای جهانروا به صورت مذهب بود و هم شيوههای ددمنشانه که
پايگان hierarchy مذهبی، يا دست در دست حکومتها و يا به استقلال بر زمينه ناآگاهی
عمومی بکار میبرد. سرتاسر تاريخ بشری داستان زشتی و بدی، و پذيرفته شدن و ناپسند
ندانستن آن است. فرض بر اين بود که جهان مدرن از چنان سرنوشتی پاک شده است. ولی
جهان مدرن با خود ايدئولوژیهای توتاليتر و رژيمهای پليسی نيز آورد که با کارائی
بیمانندش آنچه را که مذهب هم نتوانسته بود با انسانيت کردند.
اکنون حال ايران را میبايد ديد که زشتی جهان مدرن و مذهب اعصار کهن در آن دست يکی
کردهاند. اسباب رژيم پليسی مدرن در خدمت مذهب درآمده است، و آن مذهب در تعبير
پايگان مذهبی و پوشانده در واپسماندگی دلبهمزن او، به يک ايدئولوژی (با "ای" بزرگ
و از روی نمونه لنينی) دگرديسی شده است. جنبش اسلام سياسی از همان شريعتیاش يک پا
در فولکلور شيعی، از بدترين و غيرانسانیترين روايت سراسر آلوده به خشونت و
عوامفريبی و خرافات آن، و پای ديگر در توتاليتاريسم لنينی داشت و خمينی آن راسلاحی
برای تحميل لايه اجتماعی آخوند بر سرتاسر زندگی ملی گردانيد. او گفتمان انقلابی و
توتاليتر مارکسيست-لنينيستها را پيچيده در جامه شيعی از شريعتی گرفت که ستايندهاش
بود (هيچ ستايشی بالاتر از تقليد نيست؛) و تکنيکهای رژيم پليسی را از سازمانهای
چريکی و حزب توده گرفت که بیدريغ به خدمتش کمر بستند. اکنون جانشينانش در راه
"دولت توتاليتر پادگانی، واپسين مرحله لنينيسم" هستند که در نظامهای کمونيستی نيز
به درجات و صورتهای گوناگون روی داد. (با وامگيری از "امپرياليسم، واپسين مرحله
سرمايهداری" خود لنين.)* * *
رژيم اسلامی در تازهترين پوستاندازيش (مار، و اخلاقيات مشهورش، همان است) که با
انتخابات استراتژی "چراغ خاموش" آغاز شد نه تنها میخواهد تا پايان راه انقلاب،
برقراری يک جامعه اسلامی به معنی ترکيبی از حوزه و حسينيه و دنباله منطقی آن چاه
جمکران، برود، نه تنها هيچ استراتژی و تاکتيکی را برای رسيدن به نظام اسلامی خود به
اندازه کافی پست و جنايت آميز نمیشمارد، بلکه در پی جا انداختن روحيه گروه
فرمانروا درسطح جامعه است. مردم میبايد چنان به همه چيز عادت کنند که هيچ پستی و
جنايتی را بد و زشت نبينند.
بیملاحظهگی روزافزون حکومت هدفی جز اين ندارد که نياز به پردهپوشی و توجيه نيز
از ميان برود. اعدامهای دسته جمعی جوانان، بستن بیدليل روزنامهها؛ سنگسار به
شمار روزافزون که مانند اعدامها به سطح تفريح عمومی بالا برده میشود؛ تبرئه دزدان
ميلياردی اموال عمومی و خلافکاران بزرگ محکوم شده در دادگاهها، آزاد کردن عاملان
آدمکشیهای امر به معروف و نهی از منکر، حتی اگر ثابت شود که هيچ معروف و منکری در
کار نبوده است؛ ريختن در خيابانها و آزار دهها هزار زن و مرد به بهانه پوشش غير
اسلامی بخشی از اين استراتژی است. کمکهای چند ميليارد دلاری به دوستانی مانند کوبا
و نيکاراگوا و سوريه و زيمبابوه و حماس و حزبالله، در همان حال که گامی هم برای
پاک کردن خيابانها از کارتنخوابها و کودکان خيابانی برداشته نمیشود بخش ديگر
آن. رژيم تعمد دارد به مردم نشان دهد که هيچ تعهدی دربرابر آنان احساس نمیکند و
آنها میبايد به فرو رفتن هرچه بيشتر در فقر عادت کنند و بپذيرند که هيچ چيز
زنندهای در فراموش شدن آنها وجود ندارد. آنها مهمترند يا مثلا حکومت ارتگا؟
اين روند همچنان پيش میرود. هر مخالفت با حکومت در حکم براندازی است. ايرانيان
میبايد پايندگی اين گروه فرمانروا را با هر بدی که دارد مانند خشکسالی که بخشهای
بزرگی از سرزمين ما را تهديد میکند و اصلا به رژيم هيچ مربوط نيست امری ناگزير و
جزء طبيعت امور بشمارند: حکومت يعنی همين که عدهای هر چه میخواهند به سر کشور
بياورند. تکرار روز افزون اين نظر از سوی مسئولان و سخنگويان حکومت، و سرکوب
بیدريغ هر کس عقيده ديگری داشته باشد يادآور شيوههای نظامهای کمونيستی است تا
ديگر تصور برداشتنشان نيز به ذهن مردمان نيايد. با به رخ کشيدن ناشايستگی و فساد و
ستمگری زمينه میسازند که حکومتی اين چنين امری طبيعی گرفته شود.
اما مرز زشتی و بدی را تنها حکومتها نمیکشند. سهم مردم مهمتر است. در بدترين
ديکتاتوریها نيز سخن لرد اکتون "هر ملتی شايسته حکومتی است که دارد" به درجهای
درست است. اگر مردم نپذيرند اين مرزها کشيده نمیشوند. ممکن است کسان زورشان به
حکومت نرسد ولی در حوزه خودشان آزادی دارند که زير بار نروند و عادت نکنند. در همين
جمهوری اسلامی دهها هزار و بيشتر مبارزان جامعه مدنی از زن و مرد و کارگر و دانشجو
و روشنفکر ــ و بيشمارانی که خبری از آنها نمیآيد زير بار نمیروند. بدی و زشتی را
میبينند و هر جا بتوانند، اگر چه اندک، پس میزنند. ديگران میتوانند اگر هم خود
را ناتوان میيابند دست کم دستاويز قضای آسمان و خواست امريکا را (هنوز امريکاست که
احمدی نژادها را میآورد!) رها کنند و سرنوشت ناشاد خود را تغييرناپذير نشمارند؛
اميد خود را به روزگار بهتر از دست ندهند.
اوت ۲۰۰۷
www.d-homayoun.info